ساریناسارینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

سارینای مامان و بابا

شب امتحان بابایی

شیرینم... زندگی مامان ، تو الان با آرامش خوابیدی و ساعت 1 بامداد شنبه 28 دی 1392 ..هست  عزیز دلم تو تموم زندگی مامان شدی و تمام وقتم شبانه روز در خدمت شما هستم و از این خدمت خدمت گذاری لذت زیادی میبرم چون بی نهایت دوستت دارم عزیزززم سارینای زیبای من... امشب منو تو تنهاییم بعد از چند روز که حسابی دورمون شلوغ بود . چون مامان مهری و بابا احمدو عمو مصطفی از کربلا اومدن و ما همش منزل پدربزرگت بودیم مامانی حسابی برات سوغاتی آورده یه پالتوی خیلی نازو خوشگل با یه کلاه و کاپشن بهاره و یک پیراهن زیبا..دستش درد نکنه ایشالا بزرگ شدی جبران کن مامان جونم ... راستی چهار شنبه شب مامانی ولیمه کربلا داد و شما تو سالن حسابی شلوغ کردی همه میومدن ک...
28 دی 1392

بدون عنوان

سارینا جونم ... دختر نازم .... نفس مادر  این روزها  آنقدر شیرین و ناز شده ای  از خواب که بیدار میشوی لبخند میزنی و اگر کنارت باشم اظهار رضایتت رو با دست و پار زدن اعلام میکنی   وااااای مادر جون لحظاتی که در حال شیر خوردن هستی توی چشام نگاه میکنی و عاشقانه میخندییی ... جدیدا آواز میخونی و کاملا از این کارت لذت میبری قشنگم عاشق تابلو فرش بالای سرت هستی و بهترین ارتباط رو با لوستر خونه داری  خیلی خنده دار میشی وقتی داری با لوستر صحبت میکنی و عاشق شیر خوردنی و هر ساعت 1 بار باید شیر میل کنی وگرنه عصبانی میشی مامان جونم راستی 4 دی ماه 100 روزه شدی انشاالله 100 ساله شی مامان جونم قربونت برم فدای ...
7 دی 1392

عزیز دلمییییی

    قدیمی ها چه حرف هایی می زدند ! می گفتند برای کسی بمیر ... که برایت تب کند ! من برایت میمیرم اما ... خدا نکند تو تب کنی ! عزیز دلم دختر زیبایم...       ...
12 شهريور 1392

فقط مادر

    دخترم امروز برای تو مینویسم سالها بعد اگر بدنیا آمدی و بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد تو را از همه ی دور کنم دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی دلم میخواهد رنگ آفتاب را فقط در حیاط خانه ببینی دخترم میدانم از من متنفر میشوی میدانم مرا بدترین دنیا میدانی میدانم ... خوب میدانم اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر جوانی ام آمد چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد ازمن گله نمیکنی دخترم وقتی سنت هنوز دگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی دخترم عاشقی درد دارد بمیرد مادر و درد آنروزهایت را نبیند        ...
8 شهريور 1392

درد دل در هفته 36 زندگیت عسل خانوم

سلام دختر ناز و مهربون مامانی حالت خوبه؟ عزیز دلم وقتی توی دلم تکون میخوری حس میکنم با تمام وجود دلم میخواهد برایت مادری بی نظیر باشم   آخر تو نمیدانی که چقدر منتظر دیدن روی ماهت هستم خیلی خیلی خیلی دلم برات تنگ شده با این که تو دل خودمی و کنارم ... البته گاهی احساس میکنم که وقتی از وجودم در آیی و ازمن دور شی دلم بیشتر برایت تنگ میشود .... خلاصه مانده ام که دعا کنم بمونی یا بیای بیرون کنارم باشی عزیز دلم ... این روزها حال من و پدرت خوب است باور کن برای آمدنت کلی زحمت کشیدیم بابا جونی که هیچ وقت حوصله خونه تکونی نداشتو و همیشه با خبر کردن یک کارگر و فرار کردنش به اداره خودشو راحت میکرد الان چند روزه حسابی کمکم کرد و با هم خون...
5 شهريور 1392