ساریناسارینا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

سارینای مامان و بابا

چیدمان سیسمونی

سلام عشقم خوبی مامانی من ؟ خیلی دوستت میدارمااااا بووووووس برای تو که تو دلمی نفسم مامان جون دیروز سیسمونیتو چیدیمم انقده قشنگ شده دست مامان فاطیو و بابابزرگ درد نکنه همه چی برات خریدن و هیچ دریغی نداشتن ایشالا بیای و نوه ی خوبی براشون باشی  دیروز مامان بزرگا و خاله نرگس و خاله زهره و دختر خاله زهرا و الهام زن داییت اومدن و زحمت کشیدن سیسمونیتو چیدن عزیزم   خاله زهره برات یه بلوز خوشگل خریده بود و دختر خاله زهرا یه بلوز و شلوار بامزه و زن دایی الهامم یه کفش کوچولو برات آورده بودن ... دستشون درد نکنه ایشالااا جبران کنیم راستی مامان مهریو و خاله نرگس نقد حساب کردناااا  دست اونا هم درد نکنه  ...
17 تير 1392

خلقت زن

  من که خیلی از این داستان خوشم اومد شما چی ؟؟؟  (خلقت زن ) پسركی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می كنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم پسرك نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می كند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی كه به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زن...ها گریه می كنند ، بی هیچ دلیلی پسرك متعجب شد ولی هنوز از اینكه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود ... یكبار در خواب دید كه دارد با خدا صحبت می كند، از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می كنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شكل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل كند به بدنش...
22 خرداد 1392

دیدن عشقمممم

سلام عشق مامان و بابا ... دخمله قشنگم مامانی امروز (18/2/92) دوباره دیدمت وای نمیدونی چقدر ماشاالله بزرگ شدی 450 گرم وزنت بوذ و من از دیدنت غرق در هیجان شدم نمیدونی چقدر قشنگ دست و پاهای خوشگلتو تکون میدادی و یک دستت زیر چونه ی نازت بوذ   مامانم بعد از اونی که از دکتر اومدیم متوجه شدم دختر خاله سمانه هم بارداره خیلی خوشحال شدم تو یک همبازی کوچولو پیدا میکنی عزیز دل مامان ... راستی بابا ساعت 11 خوابش برد آخه خیلی خسته بود و حسابی کار کرده بود الان بیدارش کردیم بیاد سرجاش بخوابه بلند شد 2 تا بوس محکم از هر دوی ما گرفت و دوباره خوابید ... مامان جون فک کنم تو هم خوابی عزیز دلم ... بووووووووووووووووووووووووسسسس ...
5 خرداد 1392