ساریناسارینا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

سارینای مامان و بابا

خدایا شکرت

    دختر که داشته باشی،  با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهایش وقتی کمی بلند تر شوند و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان...  دختر که داشته باشی،  خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی ازته دل امانش را می برد... دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ  وگل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود&n...
3 ارديبهشت 1393

روز مادر

دخترم ازت خیلی خیلی ممنونم ... امسال من هم، نام مادر را به تو مدیون شدم و برای اولین بار در روز مادر احساس مادری داشتم.. امسال بزرگ ترین هدیه ی روز مادر، مادر شدنم برای اولین بار بود و از این بابت بسیار زیاد خرسند و ممنونم از تو زیبا روی ماهگونم .. نفس جان،الهه ی پاکی و تقدس، سارینا جانم ... ...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر

دخترم ازت خیلی خیلی ممنونم ... امسال من هم، نام مادر را به تو مدیون شدم و برای اولین بار در روز مادر احساس مادری داشتم.. امسال بزرگ ترین هدیه ی روز مادر، مادر شدنم برای اولین بار بود و از این بابت بسیار زیاد خرسند و ممنونم از تو زیبا روی ماهگونم .. نفس جان،الهه ی پاکی و تقدس، سارینا جانم ... ...
1 ارديبهشت 1393

روز گردش و تفریح

امروز روز ویژه ای بود، از صبح ساعت 8 بامداد بیدار شدی و ما به هر طریقی بود نتوانستیم شما رو بخوابونیم ... خدایی خیلی خوابم میومد شب قبلش تا ساعت 3 بیدار بودم بالاخره در ساعت 10 صبح با خوردن یک کاسه سرلاک سنگین شدی و به خواب عمیقی فر رو ر فتی و من با آرامش خوابیدم ساعت 12 بود که خاله نرگس تلفن زد و من با خواب آلودگی کامل جواب دادم بله خندید و گفت  هنوز خوابی؟ گفتم بله این دختر تازه خوابیده اونم کلیی قربون صدقه ات رفت و گفت بلند شو بریم بیرون تفریح  گفتم حال ندارم کسلم ولی اصرار کرد که برم گفت دلش برای شما یه ذره شده   خلاصه با عجله از خواب بیدار شدیم و شما رو شستیم و تعویض پوشک رو انجام دادیم و یک مرحله شیر دهی انجام دادی...
27 فروردين 1393

سال 1393

سلام دخترم ... دیگه حسابی برای خودت خانوم شدی مامان جون ... ببخشید کع انقدر دیر به دیر میام وبلاگتو آن میکنم ولی واقعا شما دیگه وقتی برای من نمیزاری عزیزم امروز 7 ماهت تموم شد عزیزم عید امسال که 15 روز تعطیلات رسمی بود هفته اول موندی تهران و شما با اقوام دیدار کردی البته دیدار که چه عرض کنم !!!! هر کی رو میدیدی فوری بغض میکردی و گریه سر میدادی وااااااای که بعضی موقعها دلم میخواست زار بزنم .... هففته دوم یکم عادی تر شد چون یکم عادت کردی رفتیم سمنانو به فامیلای بابا سر زدیم که البته بغل کسی نمیرفتی و فقط تو بغل خودم بودی و روز سیز ده بدر رفتیم شهمیرزاد و شما بیشتر لحظاتو تو ماشین سپری کردی عزیزززم اینم عکسای اولین عید قشنگ ترین سین دینا ساری...
25 فروردين 1393

چهار ماهگی سارینا

خانوم خانوما ... سلام به روی ماهت عشقم  انقدر امشب برات لالایی خوندم خودم خوابم گرفت اما تو آخرش زل زدی تو چشمامو خندیدی و نخوابیدی خانوم ... لالالا گل فندق  مامان رفته سر صندوق  لالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره  بخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره  ...
9 بهمن 1392

شاهکارهای جدید دخملم

عزیز دل مامان... زیبای من تو بهترین هدیه ی خداوند به منو و بابایی بودی وروزی هزاران بار خدا را به خاطر وجودت شکر میکنمم   خدا رو شکر واکسن چهار ماهگیتو رو با دایی حسین رفتیم زدیم آخه بابایی امتحان داشت و سر جلسه ی امتحان بود  و خدا رو شکر خیلی شیکو راحت برخورد کردی و فقط 5 ثانیه گریه کردی چرا که من یه شیشه شیر آماده کردم و وقتی واکسن رو بهت زد سریع گذاشتم دهنت و تو همه ی دردو غصه هات یادت رفت   و کلا آروم و راحت برخورد کردی ازت ممنونم دختر گلم دوست عزیزم  این روزا کار های بسیار جالبی انجام میدی و همش برای ما دلبری میکنی مخصوصا بابا که از در میاد دستو پا میزنی که بغلت کنه  وقتی میزارمت رو بالشت می...
6 بهمن 1392

شب امتحان بابایی

شیرینم... زندگی مامان ، تو الان با آرامش خوابیدی و ساعت 1 بامداد شنبه 28 دی 1392 ..هست  عزیز دلم تو تموم زندگی مامان شدی و تمام وقتم شبانه روز در خدمت شما هستم و از این خدمت خدمت گذاری لذت زیادی میبرم چون بی نهایت دوستت دارم عزیزززم سارینای زیبای من... امشب منو تو تنهاییم بعد از چند روز که حسابی دورمون شلوغ بود . چون مامان مهری و بابا احمدو عمو مصطفی از کربلا اومدن و ما همش منزل پدربزرگت بودیم مامانی حسابی برات سوغاتی آورده یه پالتوی خیلی نازو خوشگل با یه کلاه و کاپشن بهاره و یک پیراهن زیبا..دستش درد نکنه ایشالا بزرگ شدی جبران کن مامان جونم ... راستی چهار شنبه شب مامانی ولیمه کربلا داد و شما تو سالن حسابی شلوغ کردی همه میومدن ک...
28 دی 1392