روز گردش و تفریح
امروز روز ویژه ای بود، از صبح ساعت 8 بامداد بیدار شدی و ما به هر طریقی بود نتوانستیم شما رو بخوابونیم ... خدایی خیلی خوابم میومد شب قبلش تا ساعت 3 بیدار بودم بالاخره در ساعت 10 صبح با خوردن یک کاسه سرلاک سنگین شدی و به خواب عمیقی فر رو ر فتی و من با آرامش خوابیدم ساعت 12 بود که خاله نرگس تلفن زد و من با خواب آلودگی کامل جواب دادم بله خندید و گفت هنوز خوابی؟ گفتم بله این دختر تازه خوابیده اونم کلیی قربون صدقه ات رفت و گفت بلند شو بریم بیرون تفریح گفتم حال ندارم کسلم ولی اصرار کرد که برم گفت دلش برای شما یه ذره شده خلاصه با عجله از خواب بیدار شدیم و شما رو شستیم و تعویض پوشک رو انجام دادیم و یک مرحله شیر دهی انجام دادی...
نویسنده :
مامان سمین
1:22